مگری سردار، زان که گریه و زاری


سود ندارد در این زمانهٔ ریمن

رفته ، به زاری وگریه باز نگردد


جز که بخوشد دو چشم و خسته شود تن

مادر پرهیزگارت ار ز میان رفت


عز تو پاینده باد و بخت تو روشن

ور ز میان رفت مهر سلطنت تو


زنده به مانند ایلخانی و بهمن

ما همه ماندیم و آن عزیزان رفتند


درکنف رحمت خدای میهن

یکسره بایست راند تا سر منزل


هرکه ز من زودتر رسید به ازمن

ور غم هجران دل تو را بشکافد


مرهمی از صبر بر جریحه برافکن

گر به دل از صبر مرهمی ننهادی


کی ز بن چه برآمدی تن بیژن

جامه ی نیلی برآور از تن و درپوش


بر تنت از صبر و بردباری ، جوشن

کسوت مردان مرد پوش و قوی باش


پیش بلیات این جهان کم از زن

گوش ندارد فلک به گریه و زاری


هیچ نیرزد جهان به ناله و شیون